جمعه ۲۵ اسفند ۹۶ | ۱۸:۵۳ ۹۰ بازديد
برو كار ميكن، مگو چيست كار
كه سرمايهٔ جاوداني است كار
نگر تا كه دهقان دانا چه گفت
به فرزندگان چون همي خواست خفت
كه : « ميراث خود را بداريد دوست
كه گنجي ز پيشينيان اندر اوست
من آن را ندانستم اندر كجاست
پژوهيدن و يافتن با شماست
چو شد مهر مه، كشتگه بركنيد
همه جاي آن زير و بالاكنيد
نمانيد ناكنده جايي ز باغ
بگيريد از آن گنج هر جا سراغ »
پدر مرد و پوران به اميد گنج
به كاويدن دشت بردند رنج
به گاوآهن و بيل كندند زود
هم اينجا، هم آنجا و هرجا كه بود
قضا را در آن سال از آن خوب شخم
ز هر تخم برخاست هفتاد تخم
نشد گنج پيدا ولي رنجشان
چنان چون پدر گفت، شد گنجشان